مقدمه
پس از آنکه دکترین «دو ستون» نیکسون-کیسینجر (Two Pillars Policy در دهه 60 میلادی (1967) در دوران محمدرضا پهلوی مطرح گردید و ایران به عنوان ژاندارم منطقه در کنار عربستان(ایران به عنوان ستون اولیه و عربستان، ستون ثانویه) مدنظر امریکا قرار گرفت، شاید تئوریسینهای این دکترین تصور نمیکردند که به زودی این ستون اولیه در قالب جمهوری اسلامی ایران در مقابل آمریکا قرار خواهد گرفت. پس از تغییر ماهیت ایران در انقلاب اسلامی-مردمی آن، چه تغییراتی میتوانست در خلاء بزرگ بدست آمده در دکترین مطروحه نیکسون کارساز باشد؟
میتوان این فرضیه را مطرح نمود که پس از انقلاب اسلامی در ایران و شکست دکترین دوستونی نیکسون با بازیگری ایران پهلوی، سعی شد تا اصل دکترین با خلل چندانی مواجه نشود و تنها بازیگر جایگزین ایران در این سیاست قرار بگیرد. رژیم صهیونیستی به عنوان عاملی مشابه که مولفههای مدنظر امریکا در منطقه را داشت به عنوان بدیل در این طرح قرار گرفت. مولفههای مشابه رژیم صهیونیستی نسبت به ایران دوران پهلوی عبارت بود از غیر عرب بودن، داشتن توانمندی نظامی و هژمونی منطقهای، قرار گرفتن در مقابل ائتلاف پان عربیستی، در ائتلاف شوروی قرار نداشتن و غیره. بنابراین، دکترین دو ستونی نیکسون با تغییر در ستون اولیه به قوت خود و با همان طراحی اولیه باقی ماند. اما نکته اینجا بود که دکترین دو ستونی قرار بود تا دو جریان اصلی و متضاد منطقه(ایران نماینده غیر عربی و عربستان به عنوان نماینده عربها) را به عنوان مبصران منطقهای قرار دهد تا امنیت خلیج فارس و انرژیهای طبیعی موجود در آن، دستخوش نزاعهای قومیتی، نژادی، ملیگرایانه و مذهبی نشود. اما اکنون با ظهور جمهوری اسلامی ایران، ستون قبلی به قوت خود باقی مانده بود و وجود سه ستون متضاد در منطقه، موجب ناکارآمدی دکترین دو ستونی بود. از این رو میبایست جمهوری اسلامی ایران به عنوان عامل بر هم زننده قدرت دوستونی نوین آن مقطع(رژیم صهیونیستی-عربستان) معرفی میشد و امریکا با حمایت کردن از دو ستون مذکور، موجبات سقوط ستون ناخوانده سوم را فراهم میساخت.
الف) تعریف جنگ نیابتی
جنگ نیابتی، جنگ واسطهای یا جنگ وکالتی (Proxy War) وضعیتی است که در آن، قدرتهای درگیر به جای اینکه مستقیماً وارد جنگ با یکدیگر شوند با حمایتهای مالی، تسلیحاتی و تبلیغاتی از کشورها یا گروههای مسلح دیگری که با قدرت مقابل یا متحدان آن در جنگند، سعی در تضعیف آن قدرت یا فشار بر آن مینمایند. اصطلاح «دست بلند» نیز در برخی متون و محافل سیاسی-نظامی در مورد جنگ نیابتی به کار گرفته میشود که در نوشتار حاضر بیشتر از این اصطلاح به جای جنگ نیابتی استفاده میشود. معمولاً بیشترین کاربرد جنگهای واسطهای در دورانجنگ سرد است، زیرا به این وسیله میتوان بدون درگیری مستقیم با قدرت مقابل و ورود در یک جنگ بزرگ و بسیار پرهزینه، به فشار بر قدرت مقابل ادامه داد.
در بسیاری از موارد به علت توان بالای نظامی قدرتهای اصلی، درگیری نظامی مستقیم آنها با یکدیگر میتواند هزینههای سیاسی، اقتصادی و انسانی بالایی را برای هر دو طرف در پی داشته باشد و از این رو طرفین تلاش میکنند که بدون وارد شدن به جنگ تمام عیار از طریق حمایت از گروهها و دولتهای ثالث به طرف مقابل ضربه بزنند. در موارد دیگری ممکن است دو قدرت اصلی به جنگ مستقیم با یکدیگر مشغول شده باشند، اما همزمان در مناطق دیگری با حمایت از گروهها و کشورهای ثالث به جنگ نیابتی با قدرت مقابل نیز بپردازند. نکته مهم در تعریف جنگ نیابتی این مساله است که جنگ نیابتی خالص تقریباً وجود ندارد، زیرا گروههایی که با یک کشور خاص در جنگ هستند معمولاً به دنبال منافع و هدفهای خاص خود هستند که ممکن است با منافع و هدفهای کشور حامی آنها یکی نباشد.
بنابراین میتوان این گونه تفسیر نمود که تهدیدات ناشی از بازیگران و عوامل اجرایی جنگهای نیابتی میتواند در دسته تهدیدات ثانویه و زود گذر قرار گیرد؛ زیرا منافع مدنظر طراح و اجراکننده جنگ نیابتی، قابلیت تغییر و تضادپذیری را دارد و از این رو میتوان منافع بازیگر جنگ نیابتی را در صورت کشف، نیازسنجی و تطمیع به موقع خنثی نمود و حتی در راستای اهداف خود و علیه مبدأ به کار گرفت. نمونۀ بارز این مساله را میتوان تشکیل القاعده توسط امریکا و در نهایت، خصومت و تقابل این دو را در سیر تاریخی طرفین عنوان داشت. نمونه دیگر میتواند نقش صدام در طراحی جنگ نیابتی امریکا در مقابل ایران و تبدیل شدن عراق بعثی به عنوان تهدید بالقوه علیه منافع امریکا در منطقه و در نهایت، تجاوز 2003 امریکا علیه عراق را عنوان نمود. نوع تعامل جمهوری اسلامی ایران با شبه نظامیان القاعده در دوران پس از تشکیل این جنبش میتواند نمونهای از بازی هوشمندانه ایران با یک نیروی نیابتی منطقهای باشد که در مقایسه با بسیاری از کشورهای منطقه و فرامنطقه، حداقلِ آسیبها را از آن جنبش متحمل شده است و حتی به گفته برخی کارشناسان، امریکا در حمله خود به افغانستان در سال 2001 از کمکهای اطلاعاتی ایران به دلیل اشراف ایران بر تحرکات القاعده توانست بهره ببرد.
ب) امریکاو اسرائیل، کدام یک متغیر اصلی در جنگهای نیابتی علیه جمهوری اسلامی ایران هستند؟
پس از سه دهه تلاش بی ثمر در انداختن ستون ناخوانده مذکور در منطقه(ایران پس از انقلاب اسلامی)، به نظر میرسد امریکا به دنبال تعریف منطقه با سه ستون بوده و چه بسا با پذیرش این فرضیه بتوان نام دکترین «سه ستون» اوباما را بر تحولات اخیر نام نهاد. ستونهایی شامل رژیم صهیونیستی به عنوان ستون اولیه و نماینده غرب در منطقه، جمهوری اسلامی ایران به عنوان ستون ثانویه و نماینده جبهه مقاومت و عربستان سعودی به عنوان ستون علی البدل و نماینده کشورهای محافظهکار عربی و سنی منطقه. با فرض چنین بازطراحی ستونها در منطقه میتوان به یک نقطه ضعف اساسی این مساله اشاره نمود و آن اینکه ستون دوم یعنی جمهوری اسلامی ایران همچون دو ستون دیگر تمایل چندانی در قرار گرفتن در آنچه که غرب تعریف میکند، ندارد و شاید آن را بیشتر به عنوان تهدید میپندارد تا فرصت. بنابراین تضمین چندانی در مورد تقسیم منطقه به سه ستون وجود ندارد و از این رو امریکا در سه دهه گذشته به نظر با سه شیوه به دنبال تثبیت و ترغیب ستون دوم یعنی جمهوری اسلامی ایران در قرار گرفتن در چیدمان منطقهای خود بوده است:
- مبارزه منفی و به انزوا کشاندن ایران(از دوران پس از انقلاب اسلامی تاکنون).
- راه اندازی جنگهای نیابتی با ایران (حدودا از زمان جنگ تحمیلی8 ساله عراق با ایران تاکنون).
- سیاست «دست چدنی در دستکش مخملی» در قالب مذاکرات با ایران(از زمان روی کارآمدن دولت اوباما در سال 2008تاکنون).
با پذیرش این مساله میتوان این فرضیه را مطرح نمود که جنگ سرد اصلی منطقه بین امریکا و جمهوری اسلامی ایران به عنوان متغیرهای اصلی و بقیه بازیگران منطقهای همچون رژیم صهیونیستی و عربستان به عنوان متغیرهای وابسته در این بازی قابل تعریف است. البته میتوان ترکیه را نیز به عنوان یکی دیگر از جایگزینهای ایران در سالهای اخیر مدنظر غرب دانست اما به نوعی با شکست سیاستهای منطقهای ترکیه در پی شکست اخوان مصر و بی نتیجه ماندن سقوط بشار اسد در سوریه این کشور نیز آن قابلیت جامع برای ستون شدن در منطقه را به نظر از دست داد. حال با مذاکرات و تغییر ظاهری رفتار امریکا در برابر ایران و مباحث مربوط به آتش بس سیاسی 10 ساله بین طرفین به نظر میرسد که رژیم صهیونیستی و عربستان سعودی ناچار خواهند بود به عنوان متغیرهای اصلی در جنگهای نیابتی علیه ایران نقش آفرینی کنند و این مساله موجب قرار گرفتن این دو در مقابل برخی سیاستهای منطقهای امریکا خواهد بود و چالش های کنونی بین دولت اوباما و نتانیاهو و همچنین نارضایتی شدید آل سعود از مذاکرات 1+5 با میدان داری امریکا از قراین موید این مساله میباشد.
در نوشتار حاضر بر شیوه دوم یعنی جنگهای نیابتی علیه ایران خواهیم پرداخت و ابزار و راهکارهای موجود را در قالب طرح مساله بیان می کنیم.
جنگ نیابتی ایران و اسرائیل، اصطلاحی است که به تخاصم غیرمستقیم جاری میان ایران و رژیم صهیونیستی از طریق گروههای مختلف اطلاق میشود. برخی تحلیلگران، جنگ اسرائیل و لبنان، جنگهای اسرائیل و گروههای مقاومت فلسطینی درغزه، پروژههای جنگهای سایبری مانند ساخت بدافزارهای استاکسنت و شامون، بمبگذاریهای منسوب به ایران علیه دیپلماتهای اسرائیلی در کشورهای ثالث و جنگ داخلی سوریه را در چارچوب این جنگ نیابتی تفسیر میکنند. برخی دیگر از تحلیلگران معتقدند در این جنگهای نیابتی، اسرائیل از حمایت ایالات متحده آمریکا برخوردار بوده و حتی میتوان اسرائیل را در ذیل جنگهای نیابتی امریکا با ایران تعریف نمود. یعنی اسرائیل دارای دو نقش در این مساله میتواند باشد: دست بلند امریکا در منطقه در حالت کلان و یکی از طرفها مستقیم جنگ سرد و جنگ نیابتی در منطقه در مقابل ایران.
تمرکز نویسنده در این نوشتار بر نقش دوم اسرائیل یعنی طرف مستقیم در مقابل ایران میباشد.
ج) جنگ نیابتی به نفع جمهوری اسلامی ایران یا رژیم صهیونیستی؟
سوالی که میتوان در اینجا مطرح نمود این است که اساسا جنگ نیابتی بین رژیم صهیونیستی و جمهوری اسلامی ایران بیشتر مطلوب و به نفع کدام یک از طرفین میباشد؟. فرضیهای که میتوان مطرح نمود این است که رژیم صهیونیستی پس از جنگهای خود با کشورهای عربی منطقه(جنگهایی که بیشتر کشورهای عربی منطقه آغازگر آن بودند و اتفاقا با طراحیها و عملکرد ضعیفشان موجب کسب پیروزی و توفیق اجباری برای اسرائیل شدند) تمایل چندانی به درگیری مستقیم با کشورهای منطقه به ویژه کشورهای قدرتمند نداشته و حفظ موجودیت در منطقهای بی ثبات از مهمترین آمال صهیونیستها بوده است. جمهوری اسلامی ایران نیز پس از جنگ تحمیلی هشت ساله با عراق، ورود مستقیم به جنگ را در اولویت آخر سیاست امنیتی-دفاعی خود قرار داد و از طرفی سیاست دست بلند در مقابل رقبا را با شرایط و روحیات خود متناسب تر دید. اسرائیل با آگاهی از ظرفیتهای بالای ایران و قدرت بالذات این کشور ترجیح میدهد که ایرانی خنثی در مقابل خود ببیند تا یک ایرانِ ایدئولوگِ منطقهای و جهانی که به هیچ وجه نمیتواند رژیم صهیونیستی را در جهان بینی سیاسی و دینی خود جای دهد. این در حالی است که جمهوری اسلامی ایران(همچون ایران دوره پهلوی) میتواند مانند همه کشورهای دیگر منطقهای و غیر منطقهای، در جهان بینی اسرائیل قرار داشته و حتی این مساله میتوانست بر مشروعیت رژیم صهیونیستی افزوده و منطقه را جولانگاه خود سازد. از این رو میتوان این گونه ادعا کرد که جنگ نیابتی در عرصه نزاع ایران و رژیم صهیونیستی بیشتر به نفع ایران بوده و طبق تعریفِ اصطلاح سیاسی-نظامی «پیش افکنی قدرت» یا «قدرت افکنی»(Power Projection)؛ طراحان جنگهای نیابتی معمولا کشورهای قدرتمند هستند تا به اهدافی همچون بازدارندگی و مغلوب ساختن دشمن در زمین خودش دست یابند.
سوال قابل طرح دیگر در این بخش این است که آیا به طور کلی دستاوردهای جنگهای نیابتی طراحی شده ایران در مقابل اسرائیل در سه دهه گذشته، مثبت بوده است یا منفی؟. برای پاسخ به این سوال ابتدا باید ظرفیتهای به وجود آورده شده یا موجود طرفین را بررسی کنیم تا بتوانیم در مورد هزینه - فایده آن بهتر قضاوت کنیم. در جنگ نیابتی ایران و رژیم صهیونیستی عوامل مختلفی قابل بررسی می باشند که در ذیل به مهمترین آنها می پردازیم:
د) مصادیق و ابزارهای فعلی جنگ نیابتی رژیم صهیونیستی و ایران
ایران:
- دولت بشار اسد در سوریه. لازم به ذکر است دولت سودان نیز تا قبل از قرار گرفتن در ائتلاف ضد یمن در کنار عربستان در سال 2015 جزو مصادیق بالقوه و در حال شکلگیری دست بلند ایران در جنگ نیابتی به شمار میرفت که در حال حاضر وضعیت قرار گرفتن آن در این تقسیمبندی را در حالت تعلیق باید در نظر گرفت.
- تشکیل جنبش حزب الله لبنان.
- تقویت جنبشهای مقاومتی فلسطینی همچون حماس و جهاد اسلامی(حماس را میتوان در عرصه جنگهای نیابتی یک بازیگر شبه دولتی برای ایران دانست).
- تقویت جنبش انصارلله یمن(البته در این مورد میتوان بیشتر بر جنبه دست بلند ایران در مقابل عربستان سعودی نیز تکیه نمود اما به هر حال، کارکرد ضد صهیونیستی این جنبش در دراز مدت غیر قابل انکار میباشد).
- با نگاهی بر ابزارِ دست بلند ایران میتوان نتیجه گرفت که تاکتیک ایران به جز در سوریه، بهرهگیری از گروهها و ایدئولوژیهای مقاومتی-غیردولتی در مقابل رژیم صهیونیستی بوده است که این مساله، نشان از نفوذ فرهنگی انقلاب اسلامی ایران در بطن جوامع اسلامی منطقه دارد.
رژیم صهیونیستی:
به کارگیری مستقیم برخی دولتهای منطقه: مهمترین این دولتها، عربستان سعودی(در سطوح تجمیع ایدئولوژیهای متعارض منطقه در مقابل جمهوری اسلامی ایران و پشتیبانی سیاسی و مالی از آنان) میباشد. تحولات اخیر در یمن و آشکارسازی و تاکید بر ائتلاف سعودی-صهیونیستی در مقابل مذاکرات 1+5 موید این مساله میتواند باشد. البته این ائتلاف بدون وجود متغیر اصلی یعنی امریکا محکوم به شکست و کم کارآمدی در منطقه است. جمهوری آذربایجان نیز یکی دیگر از بازیگران دولتی در جنگ نیابتی اسرائیل علیه ایران(البته در سطح ژئوپلتیکی) قابل ذکر است. اقلیم کردستان عراق نیز دارای ظرفیت بالقوه در این عرصه میتواند باشد.
به کارگیری عوامل ناراضی داخلی ایرانی: مثلا حمایت از گروهکهای تروریستی همچون سازمان منافقین از سمت غرب، پژاک از سمت شمال غربی و جندالله از سمت شرق ایران. موج سواری و فتنه انگیزی سیاسی در داخل ایران همچون فتنه 88 نیز از دیگر مصادیق این امر میباشد.
بهرهگیری از دست بلند سایر کشورهای منطقه که با ایران سر سازگاری ندارند: مثلا پروژه طالبان، جندالله، جبهه النصره و داعش که اگر آنها را دست بلند مستقیم اسرائیل ندانیم اما میتوان با یک واسطه آنها را در پروژه جنگ نیابتی اسرائیل تعریف نمود. یعنی اسرائیل به دلیل نداشتن پایگاه و جایگاه ایدئولوژیکی و حتی به دلیل در تضاد شدید قرار داشتن در قاب ایدئولوژیکی منطقه نمیتواند به طور مستقیم توفیق چندانی در بسیج عمومی قومیتها و فرقههای مختلف در مقابل ایران و شیعه داشته باشد. از این رو از دست بلندِ سیاسی خود هم چون عربستان، قطر، ترکیه، مصر و غیره در بهرهگیری از ایدئولوژیهای وهابی، سلفی، اخوانی و تکفیری در راستای اهداف ضد ایرانی-شیعی بهره میگیرد. پس این گروهها با یک واسطه به عنوان دست بلند و پنهان اسرائیل محسوب میشوند.
بهرهگیری از ظرفیتهای امریکا و اتحادیه اروپایی در منطقه: همچون نفوذ سیاسی- نظامی-اطلاعاتی آنان بر منطقه. جنگ تحمیلی عراق با ایران، نمونه بارز این مساله میباشد.
با نگاهی بر ابزار مذکور رژیم صهیونیستی میتوان نتیجه گرفت که دست بلند این رژیم بیشتر از طریق دولتهای میانی و توسط آنان شکل گرفته و اجرایی میشود و از این رو «عوامل میانی» نقش مهم تری در دست بلند اسرائیل دارند. ضمن آنکه بازیگران غیر دولتی مذکور در بند 2 همچون سازمان منافقین، پژاک و جندالله در مقایسه با بازیگران غیردولتی ایران همچون حزب الله و گروههای مقاومت فلسطینی در جنگ نیابتی طرفین از تاثیرگذاری و قدرت کمتری به ویژه پس از سقوط صدام و از دست رفتن تمرکز منافقین در عراق و همچنین بازداشت و اعدام عبدالمالک ریگی رهبر جندالله برخوردار است. از این رو توازن در عرصه بازیگران غیردولتی و شبه دولتی در جنگ نیابتی طرفین به سمت ایران سنگینی میکند.
ضمن آنکه ایران، نقش مستقیم و کم واسطه تری نسبت به رژیم صهیونیستی در طراحی و تقویت بازیگران جنگ نیابتی داشته و از این رو متغیرهای وابسته برای کارکرد با دوام تر این بازیگران در اختیار خود ایران میباشد و برای بهرهگیری از ظرفیتهای ایجاد کرده خود در این عرصه، وابستگی کمتری به عوامل دولتی یا همان عوامل میانی دارد. مثلا حزب الله لبنان با طراحی ایران تبدیل به دست بلند شده و دولت لبنان نقش چندانی در حمایت یا برچیدن آن ندارد. یا مثلا گروههای مقاومت فلسطینی علیرغم سیاست کلان دولت مرکزی( و البته غیر قانونی) تشکیلات خودگردان به این مرحله از بازیگری به عنوان دست بلند ایران رسیدهاند و حمایت و برچیدن آن به میزان کمی در اختیار تشکیلات خودگردان میباشد. اگر غیر از این بود دو جنبش مذکور بارها تا به امروز توسط دولتهای مرکزی خود، خلع سلاح یا منحل شده بودند. اما قوت و ضعف دست بلندهای رژیم صهیونیستی در بخش غیر دولتی همچون سازمان منافقین، پژاک، جندالله و گروههای تکفیری به میزان زیادی در اختیار دولتهای مرکزی است که این گروهها در زمین آن در حال فعالیت هستند. یعنی کشورهای میانی همچون پاکستان، عراق در زمان صدام و ترکیه فعلی نقش کلیدی در حیات این بازیگران جنگ نیابتی دارند.
ه) راهکارهای مقابله با جنگهای نیابتی رژیم صهیونیستی در مقابل جمهوری اسلامی ایران
همانطور که گفته شد جنگ نیابتی رژیم صهیونیستی به شدت در گرو عوامل میانی و غیر مستقیم است و این رژیم به دلیل تفاوتهای عمده دینی، قومیتی، تاریخی، ایدئولوژیکی و غیره با عوامل ظرفیتدار برای در اختیار داشتن بازیگران جنگ نیابتی در منطقه مجبور به بازی در سایه میباشد. بنابراین برای مقابله با این مساله میتوان راهکارهای زیر را مورد توجه قرار داد:
1- ظرفیتشناسی: شناسایی ظرفیتهای موجود منطقه(به طور شکلی اعم از دولتها، گروهها و ایدئولوژیهای موجود و نوظهور) که دارای پتانسیل بیشتر در قرار گرفتن در سیاست دست بلند اسرائیل هستند. مثلا آیا کردها چه در قالب دولت مرکزی اقلیم کردستان عراق و چه جنبشهای داخلی و خارجی، ظرفیت بازی علیه ایران در جنگ نیابتی را دارا هستند؟ عوامل و موانع آن چیست؟ چه سیاستهایی باید داشت تا در مقابل ایدئولوژیها و جریانهای قدیمی یا نوظهور همچون ماجرای آذربایجان و ارمنستان در سیاست خارجی ایران رخ ندهد؟
2- انگیزهشناسی: میتوان با مطالعه علمی و به روز در مورد انگیزههای اصلی قرار گرفتن نحلههای فکری مختلف و متضاد با ایران از بعد مذهبی، قومیتی و رقابتهای منطقهای انجام داد تا بتوان از تبدیل شدن این انگیزش به کنش جلوگیری به عمل آورد. انگیزههایی همچون مسائل مذهبی و فرقهای، مالی، قومیتی، فردی و غیره که هر کدام برنامه و واکنش متناسب با خود را میطلبد.
3- شفافسازی: پس از شناسایی ظرفیتها و انگیزههای مذکور میتوان با شفافسازی دیدگاهها، موارد اختلاف زا را در کانونهای بحرانزای شناسایی شده مذکور به طور مستقیم یا توسط عوامل بومی و غیر مستقیم تعدیل کرد. مثلا بدون ورود مستقیم و با استفاده از خود کردها و سنی ها میتوان در مناطق کردنشین و سنی داخل و خارج از کشور شفافسازی کرد و دیدگاههای شفاف و حساسیت زدا را تبیین نمود. میتوان عنوان «پیش اعتمادسازی» به این مرحله داد.
4- نظاممندترکردن تریبونها: پس از شناسایی ظرفیتها، انگیزهها و انجام شفافسازی در قالب محلی، حال میبایست صاحبان تریبونهای داخلی اعم از سخنگوهای نهادهای موثر همچون نهاد ریاست جمهوری، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ائمه جمعه، سه قوه و غیره را در جریان اکتشافات مراحل ذکر شده در بندهای بالا قرار داد تا با ملاحظات بهتر و منسجمتری در مقاطع مختلف ابراز نظر کنند. یعنی میتوان کلید واژهها و خطوط قرمزی تهیه نمود و در اختیار صاحبان تریبون کشور قرار داد تا ضریب خطا و ناهماهنگی به حداقل برسد. در این صورت، حداقل خود ما اقدام به گذاشتن تخم مرغ در سبد حریف نمی کنیم.
5- اطلاعرسانی و آگاهی بخشی: آیا سرویسهای اطلاعاتی ایران و منطقه از سناریوی فراگیر و بزرگ داعش پیش از پیدایش این پدیده در این قالب خبر داشتند؟ اگر اطلاعات موثق داشتند میبایست منطقه و جهان را از بروز چنین سونامی فراگیری آگاه میساختند و خطرات آن را پیش از وقوع تبیین میکردند.
6- تهیه پروتکل با گروهها و دولتهای میانی: دولتهای میانی، دولتهایی هستند که اسرائیل به واسطه آنان، دست بلند خود را تقویت و جنگ نیابتی را مدیریت میکند. کشورهای میانی مذکور را میبایست رصد کرد و پس از شناسایی، نگاه ویژه بر آنان داشت تا از طریق تفاهم نامه و پروتکلهایی مراحل پیشگیری پیش از درمان انجام گیرد. مثلا از هم اکنون میبایست با اقلیم کردستان پروتکلی تهیه نمود که روزی پایگاه نظامی اسرائیل در مبارزه با ایران نباشد و غیره. یا مثلا سودان پیش و پس از تقسیم شدن سیاست خارجی متفاوتی میطلبد و نباید زمان را در رقابت با رقبا از دست داد.
7- تداوم سیاست پیش افکنی قدرت(Power Projection): آیا از دست دادن دست بلند در مقابل کوتاهتر شدن دست بلند حریف یک معادله برد-برد محسوب میشود؟ یعنی مثلا اگر امریکا از جانب اسرائیل به ایران قول دهد که علیه دانشمندان هستهای و امنیت ملی ایران فعالیتهایش را کاهش دهد و یا حتی متوقف کند حال باید دست بلند خود را که به طور مستقیم در شکلدهی و تقویت آن نقش داشتهایم به دست خود کوتاه کنیم؟ به نظر میرسد دست بلند ایران بدون در نظر گرفتن قویتر بودن یا نبودنش در مقابل اسرائیل و امریکا یک ویژگی خاص و مهم دارد که وجودش بر عدم وجودش برتری فاحش دارد. این ویژگی بر اشراف مستقیم ایران بر دست ایجاد شده بدون واسطههای چندان میانی باز میگردد. یعنی ایران حزب الله لبنان و جنبشهای مقاومت فلسطینی را با تلاشهای مستقیم و طراحی بومی شکل داده و آن را به عنوان برگ برنده و جزو قطعات بومی قدرت فرامرزی خود مبدل ساخته است. پس تضعیف و تقویت آن مستقیم در دست خود ایران میتواند باشد اما دست بلند اسرائیل همچون پروژه داعش، متاثر از عوامل میانی تاثیر گذار بر آنها نیز میباشد و خطای عوامل میانی میتواند نوسانات قدرت دست بلند اسرائیل را تحت تاثیر قرار دهد. آیا اسرائیل، آن قدر نفوذ و نقش دارد که بتواند داعش را تا حد انحلال و نابودی پیش ببرد؟ اما ایران میتواند جنبش حماس را با عدم پشتیبانی تا سر حد تضعیف شدن و انشقاق پیش ببرد. بنابراین ایران پیش افکنی قدرت خود را به خاطر سلطه بر کار خود و ریختن همه تخممرغها در سبد خود در مواقع لازم میتواند غیر قابل مذاکره قلمداد کند و معاوضه سیاسی این توانمندی به نفع ایران نمیتواند باشد.
8- دیپلماسی فعال فرا منطقهای: به نظر میرسد متغیرهای منطقهای از قدرت و ظرفیت لازم برای تعریف شرایط و سرنوشت منطقهای برخوردار نیستند و میبایست معادلات منطقه را متناسب با دولتهای مسلط بر دول منطقه ارزیابی و تغییر نمود. به عنوان مثال، حل بحران سوریه در سطح منطقهای و با مشارکت کشورهای منطقه امری محال به نظر میرسد زیرا هم دولتهای منطقه استقلال لازم را ندارند و هم اینکه اختلافات بین کشورهای منطقه خود عامل اصلی در اتلاف انرژی برای حل مسائل درون منطقهای میباشد. در نهایت میبایست برای دستیابی به راه حل مناسب، با کشورهای موثر فرامنطقهای به یک تفاهم منطقهای رسید. آلوده کردن روسیه و چین در معادلات میدانی منطقه میتواند کاتالیزور مناسب برای سیاستهای منطقهای و فرا منطقهای نوین جمهوری اسلامی ایران باشد.
جمع بندی
به طور کلی به نظر میرسد که شاهد عصر نوینی از حضور جمهوری اسلامی ایران در معادلات منطقهای و فرامنطقهای هستیم که میتوان دو دلیل عمده برای ورود ایران به این عرصه را عنوان داشت:
1- رسیدن به رشدکافی از درون و بزرگتر شدن اندازه ایران نسبت به پوسته منطقهای(بلوغ منطقهای).
2- بازگشت نوعی سیاست ستونی منطقهای که در دهه 90 مدنظر آمریکا بوده است.(خصوصیسازی منطقهای).
مورد اول موجب ایجاد جنگهای نیابتی میگردد و مورد دوم در تلاش برای تعدیل منازعات منطقهای در راستای حفظ منافع منطقهای غرب میتواند باشد. سرنوشت سوریه به عنوان کانون جنگ نیابتی منطقه میتواند تا حدود زیادی معادلات جنگهای نیابتی آینده منطقه را دچار تغییراتی کند. شاید بتوان این گونه ادعا نمود که بحران موجود منطقه و صفبندیهای ایجاد شده در آن، شباهتی نسبی به جنگ جهانی دوم دارد و متفقین شرقی نبرد سوریه(ایران- روسیه- چین) میتوانند پس از سربلندی از این جدال غرب و شرق به عنوان شرکای جدید تقسیم منطقهای با غرب مطرح شوند که تا حدودی نیز به این مهم دست یافتهاند. البته یک خطر بالقوه در نزدیکی ظاهری امریکا به ایران وجود دارد و آن اینکه امریکا میتواند با ریختن برخی تخممرغهای منطقه در سبد ایران، باعث ایجاد قدرت کاذب برای ایران شود و نوعی وابستگی به وجود امریکا برای حفظ این قدرت در ایران به وجود بیاید که در این صورت امریکا میتواند با خالی کردن پشت ایران و متحدانش در زمان لازم، موجب سستی و دلسردی داخلی و منطقهای ایران شود.
از این رو نباید به واسطه مولفههای سیاسی که امریکا به ایران تزریق میکند غفلت نمود و همچنان میبایست بر قدرت افکنی منطقهای با ابتکار بومی ادامه داد به ویژه آنکه پس از برجام، زمینه رقابتهای منطقهای مستقیم برای ایران پرهزینه و چالش برانگیزتر خواهد بود و امریکا نیز بر جنگهای نیابتی و غیر مستقیم با ایران ادامه خواهد داد. لوله تفنگ امریکا همچنان در پسِ جنگ سرد منطقه به سمت ایران بوده اما با این تفاوت که دموکراتها قائل به بستن صدا خفه کن بر روی تفنگ سیاست خارجی خود هستند. ضمن آنکه دموکراتها برای سنت شکنی در عرصه سیاسی امریکا و ماندن بیش از دو دوره متوالی در قدرت نیاز به بازی با برگ ایران دارند و پس از سازش ظاهری با ایران و کوبا به نظر میرسد که دموکراتها به این مهم دست پیدا کنند.
یکی از مهمترین مطالبات ایران از غرب در مقطع حاضر میتواند به رسمیت شناسی قدرت افکنی و مشخص نمودن جغرافیای سیاسی ایران در منطقه در قالب یک پروتکل منطقهای باشد.
* این مطلب، صرفاً جهت اطلاعِ مخاطبان، نخبگان، اساتید، دانشجویان و نهایتاً تصمیمسازان و تصمیمگیرانِ عزیز جمهوری اسلامی بازنشر یافته و الزاماً منعکسکنندهی مواضع و دیدگاههای این موسسه نیست.