قرن بیستم به گفته بسیاری از مورخان، قرن تحول های شگرف بوده است. قرنی که در آن جنگ های بی نظیر تاریخ نظیر جنگ های جهانی اول و دوم رخ دادند و تاریخ بشریت به دست افراد و سیاستمدارانی که هر کدام طرحی برای رسیدن به مصالح و منافع خود داشتند، تغییرات شگرف یافت که مسیر طبیعی بسیاری از امت ها و کشورها را تغییر داد. در این میان تقسیم جهان به جهان غرب و جهان سوم تعابیری نامتجانس به وجود آورد که از درون این تناقضات افراد تحول خواهی ظهور کردند که در حقیقت می خواستند در برابر خواسته ها و طرح های منفعت طلبانه جهان غرب بایستند. افرادی که آرمان خواهانی بودند که گمان می کردند آرمانشان آن قدر قدرت دارد تا بتواند در برابر قدرت های بزرگ جهان بایستد و رویای مدینه فاضله آنها را تحقق بخشد. کتاب "اسرار جعبه سیاه" گفت وگو با چهار نفر از همین آرمان خواهانی است که تلاش کردند به خیال خود قدرت های بزرگ را وادار به تسلیم در برابر اراده آهنین خود کنند. افرادی که جهان غرب آنها را تروریست های بین المللی نه آرمان خواه می داند. در این جا بخش ششم این کتاب را می خوانید:
هشت سال پیش مرگ به او نزدیک شد اما او توانست آن را به اشتباه اندازد. ودیع عادت داشت شب تا دیروقت در اتاق غذاخوری در خانه خانوادگی شان در در منطقه الملا در بیروت روی کپه ای کاغذ خیمه بزند. در آن جا خود را برای عملیات هواپیماربایی در «فرودگاه الثوره» در اردن آماده می کرد. از آن جا که پدر شب زنده داری کرده بود پسرش هانی که 7 سال داشت به همراه مادرش سامیه خوابیده بود. در خانه میهمانی بود که همان لیلی خالد باشد که قرار بود در عملیات «فرودگاه الثوره» شرکت کند. هانی آن شب را به یاد دارد و می گوید: «در 1970 خانه ما هدف چهار خمپاره سنگین قرار گرفت که خانه آتش گرفت و به ما، مادرم و پدرم و من آسیب زد. آسیب پدرم خفیف تر بود اما مادرم به شدت زخمی شده بود برای این بعد از انفجارِ اول خودش را روی من انداخت و برای همین از انفجار خمپاره دوم آسیب دید. من و مادرم خوابیده بودیم در حالی که پدرم در اتاق دیگر کار می کرد. هفت سالم بود. کف پایم از انفجار اول آسیب دیده بود و تحت عمل جراحی قرار گرفته بودم. آن شب با حضور لیلی خالد در منزل ما مصادف شده بود. بعد از آن حادثه به جاهای بسیاری نقل مکان کردیم، در مزرعه، الحمراء، فردان و مناطق دیگر. از لحاظ امنیتی این گونه گفته می شد که در یک مکان برای مدت طولانی ثابت نمان و در سریعترین زمان ممکن منتقل شو. تا این که کسی فرصت نیابد تو را تعقیب کند و پیدایت کند.»
در آن شب شانس در نجات خانواده نقش داشت. ودیع نجات پیدا کرد برای این که در اتاق خوابش نبود. و هانی نجات پیدا کرد برای این که در تخت خوابش که خمپاره روی آن فرود آمد نبود. با آرامشی توام با نگرانی ودیع به اتاق خواب همسر و فرزندش رفت و به آنها کمک کرد تا از سد آتش که همه جا را گرفته بود عبور کنند و هر دو به بیمارستان منتقل شدند. از آن شب خانواده در آپارتمان های بسیاری در مناطق مختلفی از لبنان ساکن شدند تا این که ودیع تصمیم گرفت در 1972 به بغداد نقل مکان کند. از آن روز دیگر سازمان های اسرائیلی نتوانستند مقر ودیع که دائما محل اقامتش را در لبنان تغییر می داد و احیانا در وضعیت سختی می خوابید، پیدا کنند.
سامیه نعمه الله حداد که در موسسه فلسطین در دمشق درس می داد انتظار نداشت که زندگی اش سراسر گل و بلبل باشد. جوانی که از او خشش آمده بود و عاشقش شده بود درگیر فعالیت های «جنبش ملی عرب» بود که در تاسیس آن مشارکت داشت و تا مغز استخوانش درگیر آزادی فلسطین بود. او با این فضاها غریبه نبود. از یک محیط ملی آمده بود و همکارش در تدریس غسان کنفانی بود. او می دانست که ودیع که در رشته پزشکی از دانشگاه امریکایی ها فارغ النحصیل شده است زندگی آرام و گوارا و مرفهی که هر پزشکی که از دانشگاه فارغ التحصیل می شد برای همسرش فراهم می کرد، فراهم نمی کند. برای خانواده های هر دو طرف هم عجیب نبود تا مانع ازدواج آنها شوند. خانواده ودیع دوست داشتند که او وقتش را صرف پزشکی کند و بر اوضاع زندگی و امور مالی اش متمرکز شود. خانواده سامیه نیز حق داشتند که به فکر آینده دخترشان باشند. اما در آخر احساسات عاشقانه پیروز شدند.
در 9 آوریل 1961 ازدوجشان در دمشق که خوانواده سامیه در آن جا ساکن بودند، انجام شد. عده ای از حاضران از این که می دیدند کارها و مواضع آنها در عالم دیگری سیر می کند نگران می شدند و عده ای دیگر نیز به تمجید آنها می پرداختند. این زوج در یک آپارتمان کوچک به بزرگی یک اتاق بزرگ مقیم شدند. کمتر از یک ماه بعد از جدایی سوریه از مصر از ودیع خواسته شد که به لبنان منتقل شود که او هم این کار را کرد. یک ماه بعد همسرش به او پیوست و در منزلی در بیروت که همچنان در آن زندگی می کند مقیم شدند.
از عروسی اش تا امروز قصه – حکایتش را دائما تکرار می کند. در خلال کارهایی که به تاسیس «جنبش ملی عرب» منجر شد افراد حلقه کوچگ موسس جنبش توافق کردند که هیچ کدامشان در مساله ای سرنوشت ساز به تنهایی تصمیم نگیرند، مثل سفر یا ازدواج، برای هر کاری با دیگر اعضا مشورت کنند. عده ای می گویند آنها توافق کردند تا قبل از آزادسازی فلسطین با وجود این که می دانستند آزادی آن جدای از درگیری ها برای وحدت عربی نخواهد بود، ازدواج نکنند. با قیام وحدت مصر – سوریه در 1958 افراد این مجموعه احساس کردند که وحدت و به دنبال آن آزادی نزدیک است، برای همین بعضی از آنها به ندای قلبشان جواب دادند و ازدواج کردند. در آن روزها ودیع حداد در زندان الجفر اردن بود و سه سال را در آن گذراند. وقتی از زندان خارج شد دید که رفقایش از جمله حبش ازدواج کرده اند یا آماده ازدواج می شوند، برای همین او هم ازدواج کرد.
ودیع حداد زندگی ویژه ای نداشت. علیه جنبه عام زندگی و وقتش طغیان کرد. اعتقاد داشت که ملت فلسطین می تواند حق خود را در زندگی طبیعی بگیرد زندگی ای که اشغالگر اسرائیلی آن را ملغی کرده بود با این هدف که زندگی عده ای بگیرد و برای مجموعه ای دیگر از افراد زندگی طبیعی فراهم کند. با وجود این که زندگی خانوادگی فشار بسیاری به او می آورد «وقتی که به خانه می آمد مثل هر پدری رفتار می کرد. می خندید و شوخی می کرد و بعضی فیلم ها را دنبال می کرد و درباره نتایج امتحان ها و نمرات می پرسید. از زندگی به دور نبود اما غرق کارش بود (...) نه بر آن چیره بود و نه از آن ناراحت. جنبه عمومی زندگی اش طغیان بود. اما زندگی ما ساده بود و خوشحال بودیم. این توانایی را داشت که سعادت را از اطراف خود به جاهای دیگر ببرد. انسان سختگیری نبود. خوشبخت بود برای این که چارچوب زندگی اش در خدمت هدفی بود که خودش برای خودش تعیین کرده بود.»
ودیع حداد بر خودش سخت می گرفت. بسیار در زهد فرو رفته بود. به پول تا آن اندازه که ضرورت های کارش را برطرف کند، توجه نمی کرد. به ظواهر توجه نداشت. نه به جشن ها و نه به دورهمی های اجتماعی و اعتراضی توجه می کرد. سادگی در زندگی و ریاضت در خورد و لباس. هر آن چه بر او تطابق دارد بر دوستانش نیز تطابق می کند. به همین ترتیب خانواده اش نیز به همین طریق بودند. هیچ امتیازی برای کسی نبود. و روزی که مُرد چیزی برای خانواده اش نگذاشت «جز ارث کلان معنوی که به آن افتخار می کنیم.» مُرد در حالی که یک واحد آپارتمانی نداشت. مبلغ زاهدانه ای که در صندوق «امور خارجی» نگه داشته بود نیز روزی که از دنیا رفت به «سازمان» انتقال یافت. و در این جا است که داستان ها از سوی کسانی که حقایق و ارقام را می دانند، بیان می شود.