مقدمه
در اذهان ایرانیها آل سعود همیشه یک عنصر وابسته به آمریکا بهحساب میآید. هرچند این ذهنیت از واقعیت فاصله زیادی ندارد اما روابط این دو کشور خالی از اختلافات جدی و تهدیدهای اساسی نیست. اگرچه شکافهای موجود بین این دو کشور از دید افکار عمومی ما پنهان مانده است اما به نظر میآید که این اختلافات مسائلی جدی در روابط دوجانبه ایجاد کرده است. در این مقاله سعی میشود تا با مرور تاریخچه روابط این دو کشور به بررسی وضعیت فعلی این روابط پرداخته شود.
تاریخچه
ظهور آل سعود در حجاز با خیزش قدرت آمریکا در نظام بینالملل پس از جنگ جهانی اول همزمان است. در آن زمان هنوز انگلیس بود که مهمترین قدرت در منطقه غرب آسیا بهحساب میآمد. تا پیش از انتهای جنگ جهانی دوم که برتری آمریکا بر سایر کشورهای غربی تثبیت گردید آل سعود در مدار کشور انگلیس بود. با تضعیف قدرت انگلیس و بهخصوص پس از خروج این کشور از منطقه خلیجفارس در سال 1970، آل سعود آمریکا را جایگزین این کشور کرد. روابط دو کشور در قرن بیستم هرچند فراز و نشیبهایی داشته است اما درمجموع میتوان آن را رابطهای پایدار ارزیابی کرد. در آغاز قرن 21 روابط این دو کشور با تنشها و ابهاماتی مواجه شد که دوام روابط عالی آنها را در هالهای از ابهام قرار میداد. حادثه یازده سپتامبر و خیزشهای کشورهای عربی را میتوان دو نقطه عطف در روابط دو حوزه ارزیابی کرد.
روابط دیپلماتیک آمریکا و عربستان از سال 1932 برقرار شد.[1] در این سال آمریکا در ازای به رسمیت شناختن عربستان سعودی اجازه اکتشاف نفت در منطقه شرقیه عربستان را دریافت کرد. تا حدود 10 سال بعد آمریکا دفتر دیپلماتیک در این کشور نداشت و کارهای دیپلماتیک این ناحیه در سفارت آمریکا در قاهره انجام میگرفت. تا چندین دهه روابط این دو کشور به اکتشاف و استخراج نفت توسط شرکت مشترک آرامکو محدود میشد. پس از جنگ جهانی دوم روابط این دو کشور بهتر شده و نفت این کشور برای آمریکا اهمیت بیشتری پیدا کرد. در ایام جنگ سرد، ممانعت از گسترش کمونیسم در شبهجزیره جزء اولویتهای مهم برای آمریکا در منطقه بود. لذا همکاریهای امنیتی نیز شدت پیدا کرد و این دو کشور قرار داد دفاع متقابل امضا کردند که آغازی بر روابط تنگاتنگ این دو کشور در تاریخ شد.[2]
در ایام جنگ سرد عربستان در بلوک غرب تعریف میشد هرچند که در ابتدا تمایلاتی به شوری نشان داد. ولی در نهایت در زمان نیکسون یکی از دو پایه در استراتژی دو ستونی آمریکا برای تأمین امنیت در خلیجفارس بهحساب میآمد. با اینکه دو کشور دارای نظامهای سیاسی بهظاهر متضادی (لیبرال دموکراسی سکولار و سلطنت مطلقه بر پایه وهابی گری) هستند اما روابط این دو کشور همیشه از نوع اتحاد و روابط نزدیک به شمار میرفته است.
مهمترین اختلافات این دو کشور در قبل از حوادث کشورهای عربی را میتوان شرکت عربستان در تحریم نفتی غرب در ایام جنگ کیپور (بهطور عامتر مواضع آمریکا در قبال اسرائیل در دهههای ابتدایی پس از جنگ جهانی دوم موردپسند سعودی نبود) و مخالفت عربستان با حمله به عراق در سال 2003 دانست و تقریباً این اختلافات تأثیر زیادی بر روابط دوجانبه این دو کشور نداشت.
میتوان مهمترین محور روابط دوجانبه عربستان سعودی-آمریکایی را تأمین امنیت و سلاح برای عربستان و تأمین نفت و نگهبانی از منافع غربیها -بهطور خاص آمریکا- در منطقه توسط آل سعود دانست. برخی تحلیلگران اتحاد آمریکا و عربستان را اتحاد «نفت در قبال امنیت» نامیدهاند.
در ایام جنگ سرد عربستان در بلوک غرب تعریف می شود هر چند که در ابتدا تمایلاتی به شوری نشان داد. ولی در نهایت در زمان نیکسون یکی از دو پایه در استراتژی دو ستونی آمریکا برای تامین امنیت در خلیج فارس به حساب می آمد. با این که دو کشور دارای نظام های سیاسی به ظاهر متضادی (لیبرال دموکراسی سکولار و سلطنت مطلقه برپایه وهابی گری) هستند اما روابط این دو کشور همیشه از نوع اتحاد و روابط نزدیک به شمار می رفته است. |
یازدهم سپتامبر و زلزلهای که گذشت
حادثه 11 سپتامبر برای روابط آمریکایی-سعودی بسیار متزلزل کننده بود. چون 15 نفر از 19 عامل آن از شهروندان عربستان بودند. پسازاین قضیه احساسات ضد عربستانی در آمریکا برانگیخته شد و اندیشکدهها و رسانههای زیادی علیه اتحاد با سعودیها مطلب نوشتند. برای مثال در ژوئن 2002، گزارش مؤسسه رند تأکید کرد که سعودیها در سطوح مختلف تروریسم، از طراحان تا تأمینکنندگان مالی دخیل هستند. شورای روابط خارجی آمریکا نیز در گزارش اکتبر 2002 خود تصریح کرد که اشخاص و نهادهای عربستان، مهمترین منبع سرمایههای القاعده برای چندین سال بودهاند و مقامات سعودی از این مسائل چشمپوشی کردهاند. علاوه بر این، در نوامبر 2002، در گزارشهای مطبوعاتی عنوان شد که همسر بندر بن سلطان، سفیر عربستان در آمریکا، به عوامل مرتبط با هواپیماربایان یازده سپتامبر کمک کرده است. کنگره، اعتبار عربستان سعودی را بهعنوان یک دوست و متحد استراتژیک آمریکا زیر سؤال برد و در سال 2005، در انتقاد از سعودیها دو مصوبه در مجلس نمایندگان مطرح شد؛ یکی از این دو ممنوعیت کمک به عربستان و دیگری تقاضا برای اصلاح نظام آموزشی در جهت جلوگیری از افراطگرایی بود. تبلیغات ضد سعودی در انتخابات ریاست جمهوری آمریکا در سال 2004، شدت گرفت و حتی دموکراتهایی چون جان کری، به انتقاد از ارتباط جرج دبلیو بوش با عربستان سعودی پرداختند و خواستار استقلال انرژی آمریکا از عربستان شدند.[3]
حمله آمریکا به عراق هرچند میتوانست عربستان را از لیست انتقام آمریکای زخمخورده در یازده سپتامبر خارج کند و نوعی بلاگردان برای سعودی باشد اما برای آل سعود خالی از خطرهای حیاتی نبود. آنها بهخوبی به این نکته پی برده بودند که هرچند متحد آمریکا هستند ولی برای آمریکاییها «متحد مکروه» بهحساب میآیند. ظاهر متحجرانه حکومت، مذهب بنیادگرا و وضعیت بسیار بد حقوق بشر در عربستان یکی از اسناد استاندارد دوگانه و منفعتپرستی آمریکا در سیاست خارجی محسوب میشد. روابط این دو کشور خالی از هرگونه «ارزش» مشترک بوده است.
اندیشمندان آمریکایی از مدتها قبل به این نکته پی برده بودند که برای جلوگیری از وقوع حوادثی مثل انقلاب اسلامی ایران در کشورهای عربی باید دست به اصلاحات مدیریتشده در این کشورها بزنند و گروههای میانهرویی را به قدرت برسانند که هم بهقدر کافی مردمی باشند تا اقدامات غیرقابلکنترل مردمی رخ ندهد و هم حافظ منافع آمریکا باشند. پایداری سیاسی عربستان سعودی نیز به خاطر شکل حکومتی آنکه عقبافتادهترین الگو در منطقه و جهان است همیشه مورد ظن آمریکاییها بوده است. این امر نیز جزء نکات منفی اتحاد با سعودیها در نزد آمریکاییها بوده است.
حمله آمریکا به عراق هرچند میتوانست عربستان را از لیست انتقام آمریکای زخمخورده در یازده سپتامبر خارج کند و نوعی بلاگردان برای سعودی باشد اما برای آل سعود خالی از خطرهای حیاتی نبود. آنها بهخوبی به این نکته پی برده بودند که هرچند متحد آمریکا هستند ولی برای آمریکاییها « متحد مکروه » بهحساب میآیند. ظاهر متحجرانه حکومت، مذهب بنیادگرا و وضعیت بسیار بد حقوق بشر در عربستان یکی از اسناد استاندارد دوگانه و منفعتپرستی آمریکا در سیاست خارجی محسوب میشد. |
الگوسازی و جایگزینی نفت
آمریکاییها قصد داشتند با اشغال عراق، شیعیان سکولار را به قدرت برسانند و از طریق ایجاد دموکراسی دستنشانده، یک «دولت الگو» برای کشورهای عربی ایجاد بکنند. موفقیت این ایده میتوانست از دو جهت تهدید حیاتی برای آل سعود باشد. ابتدا اینکه یک کشور عربی و دموکراتیک و موفق، بهخصوص در مرز این کشور، تهدید مهمی برای حکومت سلطنت مطلقه در عربستان بود. مهمترین تهدید و وحشت عربستان در داخل این کشور و در منطقه عربی، نه ایران بلکه «صندوق رأی» است. ترس دوم حکام عربستان این بود که نفت عراق جایگزین نفت این کشور برای آمریکا بشود و آل سعود مهمترین مزیت خود برای آمریکا و عامل اصلی بقای اتحاد 70 ساله را از دست بدهد. کاهش اهمیت نفت عربستان برای آمریکا نهتنها میتوانست موجب خروج عربستان از چتر حمایتی آمریکا باشد، بلکه میتوانست منتهی به تلاش آمریکا برای تغییر رژیم در عربستان در راستای ایده خاورمیانه جدید یا حتی حمله به آن برای انتقام از حمایتهای آن از تروریسم بشود. آل سعود در واکنش به این حوادث ضمن مخالفت شدید با حمله به عراق سعی کرد تا روابط خود با قدرتهای دیگر جهان مثل چین را افزایش دهد.
حوادث اتحاد ساز
برنامههای آمریکا در عراق طبق نقشه جلو نرفت. آمریکاییها ذهنیت درستی از رفتار اجتماعی مردم عراق نداشته و با برگزاری انتخابات در این کشور شیعیان طرفدار ایران به پیروزی رسیدند و اهل سنت از مشارکت جدی در حکومت خودداری کردند و هویتهای جزئی بر هویت ملی غلبه پیدا کرد. امنیت و توسعه در عراق شکل نگرفت و تبدیل به یک کشور ورشکسته شد. از طرف دیگر با شکست اسرائیل در جنگ 2006 و قدرت گرفتن حماس در غزه اوضاع بیشازپیش به نفع ایران چرخید. با شکست دولت الگو در عراق و حمله به لبنان برای نابودی حزبالله دو پایه اصلی طرح خاورمیانه جدید آمریکایی فروریخت و خاورمیانهی جدید واقعی، ایرانیتر از قبل شده بود. این امر باعث شد که آمریکاییها تنشهای موجود را کاهش داده و روابط خود با عربستان را مانند گذشته در حد اتحاد نگهدارند هرچند که چهره این کشور در نزد آمریکاییها زشتتر شده بود. تغییر سطح روابط دو کشور از اتحاد به روابط عادی یا خصمانه کاملاً توسط آمریکاییها دیکته میشود. چون عربستان همیشه خواهان بهترین روابط با آمریکا و بودن تحت حمایت آن است.
روابط این دو حوزه پس از خیزش در کشورهای عربی
خیزشهای مردمی در جهان عرب باعث شد تا طرح جایگزینی دموکراسیهای دستنشانده در کشورهای دیکتاتور زده دوباره در برنامه آمریکا قرار بگیرد. این بار ترکیه قرار شد نقش دولت الگو را بازی کند. سنی بودن، دموکراسی و ثبات نسبی، توسعه اقتصادی، غربزدگی و سابقه مربوط به امپراتوری عثمانی، همه از جذابیتها و مزیتهای ترکیه برای انتخاب شدن برای این نقش بود. حزب عدالت و توسعه از مدتها قبل سعی داشت تا غربیها را راضی کند که میتواند این نقش را بازی کند و خود را پادزهر اسلام انقلابی ایران معرفی کند. از جانب دیگر مهمترین (و شاید تنها) جایگزین و آلترناتیو جریانهای حاکم بر این کشورها، اخوان المسلمین بود. آشکار بود که در صورت برپایی صندوق انتخابات در این کشورها اخوان پیروز خواهد شد.
تغییر نظامها در جهان عرب
در این مرحله آمریکا و عربستان دوباره دچار تضاد رویکرد شدند. چون هم اصل «صندوق آزاد» برای عربستان خطر به شمار میرود و هم روی کار آمدن اسلامگرایان اخوانی. عدم حمایت آمریکا از دیکتاتورهای کشورهای عربی برای سعودی درس عبرتی بود و باعث شد تا به حمایت آمریکا از آل سعود در برابر تهدیدات داخلی مشکوک بشوند. در کنار این امر، آمریکاییها از مدتها قبل فشارهایی را بر آل سعود اعمال کرده بودند تا آزادیهای بیشتری به جامعه داده و دست به برخی اصلاحات بزند تا دچار فروپاشی نگردد؛ اما آل سعود این اصلاحات را تهدیدی برای خود میدانست و آن را نیز در راستای عدم تمایل آمریکا برای حمایت از آنها میدانستند.
نتیجتاً در مسئله خیزش عربی، عربستان برخلاف آمریکا حتیالمقدور از دیکتاتورها حمایت کرد و پس از عوض شدن حکومتها هم از هیچ تلاشی برای بازگرداندن جریانهای حاکم سابق بر این کشورها در لباس جدید فروگذار نکرد. اسلام سیاسی اخوانی یک تهدید گفتمانی برای حکومت وهابی سعودی که مدعای خلافت اسلامی است به شمار میرود. تلاشهای این گروهها برای اعتمادسازی با عربستان (بهجز در یمن) فایدهای نداشت.
بحران سوریه
رویکرد نسبت به بحران سوریه، نقطه افتراق دیگری بین این دو کشور است. عربستان و آمریکا هر دو از معارضه سوریه حمایت کردند و تلاشهای فراوانی برای شکست ارتش و براندازی حکومت سوریه کردند. در ابتدای بحران سوریه، آمریکا کاملاً دست ترکیه و قطر و عربستان را برای آتشافروزی در سوریه باز گذاشت و از آنها حمایتهای اطلاعاتی و پشتیبانی لجستیکی به عمل آورد. بعدها که مسجل شد ارتش آزاد در سوریه دوام نمیآورد این کشورها اقدام به احیای القاعده و واردکردن تروریست از نقاط مختلف دنیا منجمله کشورهای غربی کردند. این اقدام نیز نتوانست سرنوشت بازی را به نفع معارضه تغییر اساسی بدهد اما با از کنترل خارج شدن این تروریستها، ارتش سوریه وجه جهانی در مبارزه با آنها کسب کرد و بر مشروعیت آن افزوده شد و شرایط سوریه بهگونهای شد که حتی کشورهای غربی نیز از فروپاشی ارتش و حکومت مرکزی سوریه بیمناک شدند.
در این شرایط عربستان و ترکیه خواهان دخالت مستقیم و بیشتر از طرف آمریکا در سوریه شدند. آنها میخواستند که طرحی شبیه به تجربه ناتو در لیبی یا حمله آمریکا به عراق، در قضیه سوریه نیز پیاده گردد. درست چند روز پس از آنکه اوباما اعلام کرد سلاح شیمیایی خط قرمز ما در سوریه است در نزدیکی محل استقرار بازرسان سازمان ملل بمباران شیمیایی انجام میگیرد. به این بهانه عربستان و ترکیه از آمریکا طلب مداخله میکنند و آمریکا بنا به دلایل زیادی توان ورود به سوریه را در خود نمیدید. بعدها پس از ورود روسیه به جنگ سوریه، عملاً امکان چنین عملی از آمریکا سلب گردید. این امر از منظر آل سعود واگذار کردن سوریه به ایران و روسیه محسوب میشود.
عربستان نیز در کوتاهمدت در سیاست خود نسبت به آمریکا این محورها را در پیش خواهد گرفت: تظاهر به «رنجیده بودن» از سیاستهای آمریکا و تلاش برای درگیر کردن هرچه بیشتر آمریکا در مسائل منطقهای، تعمیق روابط اقتصادی و وابستگی متقابل با غرب بهوسیله قراردادهای نفتی و تسلیحاتی، تظاهر به مبارزه با تروریسم و کسب پشتیبانی متعاقب آن، ایجاد نزدیکی و اتحاد بین مخالفین منطقهای ایران (ترکیه، اسرائیل، کشورهای حاشیه خلیجفارس و...)، تهدید ملایم آمریکا از طریق بسط روابط با آسیای شرقی. |
مسئله هستهای ایران
رویکرد آمریکا در مذاکرات هستهای با ایران را میتوان سومین مورد از اختلافات عربستان با ایران دانست. هرچند که مسئولین عربستان در بیانیههای رسمی خود نسبت به این توافق روی خوش نشان دادند ولی مخالف رفع تحریمهای اقتصادی و نظامی از ایران بودند و از عواقب خروج ایران از انزوای سیاسی و اقتصادی شدیداً هراسناک بودند. تلاشهای آنها برای بر هم زدن مذاکرات هستهای با شکست مواجه شد. آنها همچنین میترسیدند که رویکرد اوباما در تعامل با ایران منجر به برقرار روابط دیپلماتیک با ایران بگردد و حالت خصمانهای روابط ایران-آمریکا پایان بیابد. این امر در کنار دکترین چرخش آمریکا به سمت شرق آسیا این ذهنیت را در آل سعود ایجاد کرد که آمریکا درواقع دست برتر ایران در منازعات منطقهای را به رسمیت شناخته و به نحوی آل سعود را در مواجه با ایران تنها گذاشته است. این امر برخی تحلیلگران عرب را تا جایی برد که حرف از اتحاد ایران و آمریکا زدند درحالیکه عمق اختلافات دو کشور هنوز بسیار زیاد است. ایران، آمریکا را وادار به پذیرش قدرت منطقهای خود کرد و آمریکا توان اقتصادی و نظامی برای دخالت بیشتر در منطقه را ندارد و اولویت اصلی آن از خاورمیانه به شرق آسیا منتقل شده است.
وحشت در آل سعود
نگاه حداقلی آمریکاییها به عربستان سعودی تأثیرات فراوانی بر سیاست خارجی عربستان داشته است. احساس «تنها گذاشته شدن» و «وحشت» ناشی از آن در سیاستهای آل سعود واضح است. وحشت در آل سعود ریشه در دو مسئله دارد: 1- در دهه گذشته عربستان سعودی با کمک و دخالتهای فراوان آمریکا نتوانسته است پیروزی قابلتوجهی در برابر ایرانِ تحت شدیدترین تحریمها به دست بیاورد، اگر آمریکا بخواهد از نقش خود بکاهد و تحریمهای ایران کاسته بشود بخت آل سعود در مواجه با ایران بسیار کاهش خواهد یافت. 2- حمایت آمریکا برای پایداری سیاسی در داخل عربستان نیز امری حیاتی است. ثبات در عربستان با دو تهدید مواجه است. تهدید اول خیزشهای مردمی که اصلاح سیاسی یا اوضاع اقتصادی بهتر را طلب میکنند و تهدید دوم جنگ احتمالی قدرت بین شاهزادگان و متنفذان در عربستان است که هر بار با مرگ شاه تبدیل به یک تهدید جدی میشود.
نمود این «وحشت» را میتوان در اتخاذ سیاستهایی مثل حمله به یمن، اعدام شهید نمر، تشکیل ائتلافهای مختلف نظامی، تلاش برای تشکیل محور سنی عربستان-ترکیه-مصر برای مواجه با ایران، تشدید تنشهای لفظی علیه ایران، تهدید به حمله به سوریه و... دانست. این سیاستها با دو هدف مجبور کردن آمریکا برای ورود به مسائل منطقه و سرپوش گذاشتن بر تنشها و اختلافات داخلی این کشور بهوسیله ماجراجوییهای خارجی است. هرچند که به نظر میرسد در هر دو محور نتیجه عکس گذاشته است؛ زیرا این سیاستها از طرفی چهره عربستان سعودی را در غرب بدتر کرده است که میتواند منجر به تشدید اختلافات آمریکا و عربستان بشود و هم این سیاستها بر رفاه مردم عربستان تأثیر گذاشته و منجر به فشار اقتصادی بر کشور و هدر رفت ذخیرههای این کشور گردیده است که باعث برانگیخته شدن اختلافات در سطح بالا و اعتراضات در سطوح مردمیشده است.
آینده روابط
هرچند پیشبینی آینده در منطقهای مثل غرب آسیا که سیاست در آن بسیار آشوبناک و غیرخطی است امری بسیار دشوار است؛ اما میتوان گفت که اوضاع روابط این دو کشور اقلاً تا پایان دوره اوباما تغییر آنچنانی نخواهد داشت؛ زیرا این نوع از روابط نتیجه تلفیق دکترین سیاست خارجی دولت اوباما و شرایط اقتصادی و استراتژیک آمریکا بوده که در سال آینده نیز این دو امر تغییر آنچنانی نخواهد کرد.
رئیسجمهور بعدی آمریکا نیز با یک انتخاب سخت در این زمینه مواجه است. حضور بیشتر در خاورمیانه یا شانه خالی کردن از آن. انتخاب هرکدام از آن دو برای آمریکا دشوار است. حضور بیشتر در خاورمیانه مترادف است با هزینههای سنگین اقتصادی، سیاسی و نظامی. این امر در کنار اقتصاد شکننده آمریکا به معنای اجازه دادن به چین برای پشت سر گذاشتن آمریکا به لحاظ اقتصادی و توسعه در منطقه آسیای شرقی و بسط تسلط بر نقاط استراتژیک آن و تهدید متحدین آن مثل ژاپن و کره جنوبی است. از طرف دیگر ادامه سیاست عدممداخله جدی در منطقه خاورمیانه به معنای ادامه دلسردی متحدین منطقهای آمریکا (مانند عربستان، اسرائیل، ترکیه و ...) و افزایش قدرت بازیگری رقبای آمریکا (مانند ایران و روسیه) در منطقه است.
میتوان گفت که فارغ از اینکه رئیسجمهور بعدی آمریکا چه کسی باشد، اهمیت بیشتر منطقه آسیای شرقی برای آمریکا، شکستهای متوالی برای حذف ایران از معادلات منطقهای و کاهش قدرت جهانی آمریکا، مانع از تغییر آنچنانی در سیاست اعمالی آمریکا نسبت به غرب آسیا خواهد شد. بر این اساس رئیسجمهور بعدی آمریکا نیز روابط خود با عربستان را بهصورت حمایت سیاسی و پشتیبانی اطلاعاتی و تسلیحاتی و درعینحال تلاش برای وادار کردن آل سعود به اصلاحات داخلی ادامه خواهد داد، هرچند که ممکن است شدت آن تغییر کند اما به نظر نمیرسد تغییر اساسیای ایجاد بشود.
عربستان نیز در کوتاهمدت در سیاست خود نسبت به آمریکا این محورها را در پیش خواهد گرفت: تظاهر به «رنجیده بودن» از سیاستهای آمریکا و تلاش برای درگیر کردن هرچه بیشتر آمریکا در مسائل منطقهای، تعمیق روابط اقتصادی و وابستگی متقابل با غرب بهوسیله قراردادهای نفتی و تسلیحاتی، تظاهر به مبارزه با تروریسم و کسب پشتیبانی متعاقب آن، ایجاد نزدیکی و اتحاد بین مخالفین منطقهای ایران (ترکیه، اسرائیل، کشورهای حاشیه خلیجفارس و...)، تهدید ملایم آمریکا از طریق بسط روابط با آسیای شرقی و برخی قدرتهای دیگر هم چون روسیه.